فرق هنرمندان يك
جامعه باسايرين كه همان مخاطبين ميباشنددر دانستن وعمل كردن است،كارشيران
راقياس از خودمگير/گرچه باشنددرنوشتن شيرشير
شرط هنرمندبودن دراينست
كه از خود جداشويم وباديگران يكي گرديم وهنگامي كه به وحدت دست يافتيم
آنموقع هست كه به درجه ايي از پختگي ميرسيم كه چون آينه صاف و صيقلي
ميشويم.ماقوم لر باداشتن فرهنگي كهن،غني وبذر محبتي كه در وجودمان كاشته
شده بيشتردردراتجربه كرده،مي كنيم وخواهيم كرد.هنوزمااز خواندن شعرهاي
نخبگاني جهاني چون حافظ،فردوسي،مولانا،شاملو،نيما يوشيج و...ازخودبيخودمي
شويم واين بدان دليل هست كه ماافرادي رابراي نخبه شدن به وفورداريم امادر
مقابل،آن اساتيدبواقع هنرمنديراكه باميل ورغبت كامل باعث نخبه پروري گردند
كجايند؟!
امروزفقط بايدعمل كردومجالي براي سخنرانيهاي تهي ازهرگونه
عملي باقي نمانده است.من اينرايافتم كه امروزبيش ازپيش به يكديگر احتياج
داشته ونيازمنديم.براي نخبه شدن يك فرد احتياج وافربه استادي
سالم،دلسوزومتعهدبه فرهنگ وموسيقي قوم لر چون استادعلي اكبرشكارچي با روحي
چنان بزرگ داريم.شايدوقت سروردسته جمعي ماست كه از خودبي خوود شويم وجهاني
ديگررابيافرينيم.فرهنگ يكيازويژگيهاي اقوام يك سرزمينست وبراي زايش انديشه
هايي نوهركدام از مابايدازسطح انديشه كنونيمان بگذريم واز پايگاه عاطفي دل
افكارمان را عبور دهيم تاچون آينه صاف،شفاف وصيقلي شويم.شايدامروز روزيست
كه وحدت وجود را حس كرده وبا دلمان بينديشيم.امروزباتاملي اندك درموسيقي
قوم لردرميابيم كه هيچگونه برتري در موسيقي كردي نيست بلكه اشعارگويش لكي
بسيارپرمغزتر،بامحتواتر وژرف انديشترازموسيقي كردهاست. پس چگونه
ميشودوياكدامين دستهاي پشت پرده ايي وباكدامين هدف درمراسمات قوم
لرخودنمايي كرده وميكندواهالي فن سكوتي مرگباروپرحقارت را اختيار نموده
وهيچ واكنشي از خود نشان نميدهند!!
ازدیداین
حقیرشایدنبودتنوع ُتکرارمکررات ُریتمهای کندکه جوابگوی احساسات وخواسته های
بحق نسل امروز قوم لرنیست وُکمکاری اهالی موسیقی وسطحی اندیشیدن این قشر
وعدم توجه کافی وتاثیرگذار برخی اساتیدُراه رابرای جولان دادن موسیقی کردی
گشوده انددرحالیکه اشعارگویش لکی ازلحاظ تاثیرگذاری گاهی اوقات از
اشعارباباطاهر نیزغنی تروتاثیرگذارترندُاشعاری یگانه وبی نظیرند که از ندای
متعالی عرفانی قوم لرومعدن حقایق وسرچشمه معرفت خواستگاهشان
میباشد.امادراین میان باید به عرض سایرعزیزان هنرمندبرسانم که واژگان ُزبان
وطرزتعبیرمن باتمام شاعران عزیز چه خوب وچه بدمتفاوت است چراکه دنیای
اندیشه ُاحساس وتخیل من به رنگ دیگری که همانا رنگ عشقست میباشدکه موجب
توانمندی درانسانیت انسانهاست وودیعه ایی الهی میباشدکه این امر بشدت در
وجود من قلیان میکند واگرسوزوگدازی درصدایم باشد به این سبب خواهد
بودواگرکسی بخواهدبه زبان دل سخن بگویدکه دیریازود جهانگیر میشود
بایدبشنودوعاشق شود.باتوجه به این نکته که درمصرع"صوفی ابن الوقت باشدای
رفیق"میتشدبرداشتکردکهعلامت عشق شادمانی در هرزمانی نیستشادمانیست
کهخودبتواندخودرابرایحال بگذاردودرحال زندگی کند.پس گفته مولانا جسم وجان
یکیهستندونی نمونه همان مولاناست که به عنوان یکانسانآگاه وآشنا بهحقایق
عالم معنی خودرااسیراینجهان مادی میداند.شکایت میکند که چراروح آزاده او
ازنیستان عالم معنابریده است؟ اودر مثنوی ودیوان
شمسبارهاخودراویاانسانآگاهرابه چنگ شبیه کرده است"ماچوچنگیم وتوزخمه میزنی"
"ماچونائیم ونوادرمازتوست" آنچهدراین نیآوازپدیدمیاوردکششانسانآگاه بسوی
عالم معناوپروردگاروکل وحقیقت هستی است که دراین(نی عشق)راپروردگارعالم
مینوازدو فریادمولاناآنگاه ازوجوداوبرمی خیزدجذبهحقبراواثرمیگذارد.این ناله
دردرون همه موجودات است واگرعنایت وجاذبهپروردگاردراواثرگذاردمینالند بنابراینمولانا تنها نمی نالدواین فریادیک تن نیستوتمامی هستی بلکه فریادتمامی هستی درشوق ادراک حقیقی هستیست.